یک بنده خدا

یک بنده خدا

۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

یادت باشد به هرکسی دل ندهی

وقتی ما رو صدا می زنی باهم، حس میکنم داری اجزای وجودت رو صدا می زنی. ان شاءالله که تکثر و پریشانی و ناهمسویی این دو جزء از وجودت، تو زو پریشان نخواهد کرد، پذیرفته ام باهمه عشقی که از تو در دلم رخ داده، تو مال خدایی و مادر بودن من تنخا فرصتی برای رشد من و امتحانی از سوی خدا برای منه

و اینکه عشق رو درک کنم و عشق نادیده ز دنیا نروم

برای تو عاقبتی عاشقانه و عارفانه و متعالی از خدا خواسته ام. تو باید با عشق حقیقی آشنا بشی، و از مشق وحدت در عشق پاک و عمیق و دقیق زمینی ت به بالا برسی

ان شاءالله

تمرین جان کندن

بسم الله الرحمن الرحیم

دور زندگی می کنیم، از همه ی خانواده

دیشب وقتی پدربزرگ و مامان جون و خاله هات داشتن با دخترک خداحافظی می کردن.

می گفت منم میخوام بیام گچساران

بهش می گفتن مامان نمیاد ها!

می گفت چرا میاد

شب که توی گهواره تکونش می ئادم باهام اتمام حجت می کرد که من فردا می خوام با پدر بزرگ و مامان جون و مامان ع برم گچساران


صبح بعد از نماز صبح راه افتادن همه و رفتن

دخترک توی گهواره خواااب...

چقدر ئل مامان جون و پدربزرگ نرفته براش تنگ شده بود

چقدر سفارشش رو بهم می کردم


همه رفتن و آخر از همه هم داداش رفت

حس کسی رو داشتم که توی قبر گذاشتندش و رفتن

همه ی متعلقات و عزیزان و وابستگی ها او رو گذاشتن و رفتن...

ابکی لظلمت قبری...